Tuesday, May 8, 2007

معنای رادیکالیسم فرهنگی به قلم یکی از منتقدان اجتماعی

انسان شور و شوقى بى فايده است ژان پل سارتر
روز بر مى آيد، اما چهره جهان تغيير نمى كند. فاتحان پيوسته نيازمند ايدئولوژى «نو بودن و نو شدن» اند. تمام تصاوير سرمايه دارى حاوى اين وعده اند كه اين يكى اين كالاى جديد، بى شك تحقق ميل را نزديكتر مى سازد. نوشدن و نوكردن، حال هرقدر هم كه به مدد سويه هاى آيينى نظير اعياد تقويت شود، اينك سراسر از معناى اسطوره اى اش تهى شده و صرفاً در هيئت «مد» و ايدئولوژى تداوم مى يابد. به گفته بنيامين، «اين كه همه چيز همين طور كه هست پيش مى رود، همين فاجعه است.» از اين حيث مفهوم فاجعه با پيشرفت گره خورده است. ولى نزد ما حاشيه نشينان تاريخ سهمگين جهانى، حمله اى از اين دست به مفهوم پيشرفت خيلى ساده مى تواند به معناى پسرفت و ارتجاع باشد. نفى مطلق و انتزاعى شرايط عام موجود حقيقت نهفته در هر نوع نفى و امر منفى اى را عقيم مى گذارد. «حركت در خلاف جهت جريان تاريخ» آنگونه كه بنيامين مى گويد، هرگز به معناى جهشى نوستالژيك به پيش تاريخ بدوى و توحش آميز نيست. مسئله گره خوردن اميدهاى گذشته با خواسته هاى حال حاضر است كه تصوير ديالكتيكى حاصل از آن مى تواند، به مدد آگاهى اى انقلابى، پيوستار تاريخى موهومى را كه فاتحان ساخته اند منفجر سازد. بيداركردن از روياهاى سرمايه دارى كه بنيامين آن را رسالت تاريخ نگار ماترياليست مى داند به قول مراد فرهادپور، از طريق سركوب اين روياها تحقق نمى يابد بلكه كنشى از اين دست محصول نوعى آزادى است و در متن همين روياها و بسط ريشه اى آنها امكان پذير است. ۲- كليشه ناب و نحس «صبح ديگرى آغاز شده است» يا «خورشيد دوباره طلوع كرده و شنوندگان عزيز، روز ديگرى براى كار و فعاليت آغاز شده» خاصه وقتى در عرصه عمومى و توسط رسانه اى چون راديو آن هم وسط ترافيك ابلهانه و كشنده متروپل تكرار شود، نه تنها فريب ذاتى خويش را آشكار مى كند بلكه بيهودگى و بى معنايى مطلق وضعيت را نيز به خوبى به رخ مى كشد. پيش فرض هر نوع تفكر زنده اى كه «در نظر بدبين است و در عمل خوش بين» همين بيهودگى و نفى هرگونه اشاره فريبكارانه فاتحان به بهبود اوضاع است. تفكر بر همان زمين كثيفى ايستاده است كه قصد دارد معابد استوار بر آن را ويران سازد. پيش فرض بنيادين ديگر اين نوع تفكر آن است كه او هرگز نمى تواند به تمامى در امر واقعى تصرف كند يا آن را دريابد. ابژه همواره بر سوژه متفكر تفوق و اولويت دارد. در چنين شرايطى تز يازدهم ماركس در «تزهايى درباره فوئرباخ» را چگونه بايد فهميد «فيلسوفان تاكنون جهان را به طرق مختلف تعبير كرده اند، ولى مسئله تغيير آن است»؟ پس از حدود صد و پنجاه سال پس از نوشتن اين تز، حرافى آكادميك يا خيال پردازانه درباره آن احتمالاً ساده لوحانه خواهد بود. ولى به هرحال پرسش از اين كه «تغيير جهان» چگونه تغييرى است هنوز بالفعل است و واجد معنا. از آن مهمتر در زمانه اى كه تصور «تغييردادن»، آن هم خارج از محمل هاى اصلى، مضحك و البته سراسر ناممكن به نظر مى رسد، تلاش براى به دست دادن تعبيرى بديل از «تغيير» احتمالاً بسيار جذاب است.راديكاليسم در ايران گويى در حال از سرگذراندن تجربه نوعى «خروج» (exodus) با دلالت هاى مختلف آن است. ۳- اخيراً اصطلاح «كار فرهنگى» به كلمه اى بس عافيت بخش و شيك بدل شده است كه به نظر مى رسد به تلافى شكست هاى سياسى اخير جعل شده است. «كار فرهنگى» كارى تر و تميز و «تئوريك» و «آگاهى بخش» است كه قصد ندارد به «روزمرگى هاى عرصه سياست» كارى داشته باشد. انواع جشنواره هاى فرهنگى در دانشگاه ها كه دانشگاه پلى تكنيك در اين زمينه پيش قدم است مويد همين امر است. از سوى ديگر، دولت نيز در نيم دهه اخير مراكزى را برپا كرده است با نام عجيب «فرهنگسرا» اين «خانه هاى فرهنگ» در متن شرايط پس از دوم خرداد ۷۶ باليد و به مكانى بدل شد براى «فعاليت هاى جوانان» جوانانى كه احتمالاً در غير اين صورت «ضرورتاً» سراغ چيزهاى «بد» ديگرى مى رفتند و تباه مى شدند. بازى با برخى دلالت هاى اين قسم «كارهاى فرهنگى» احتمالاً سويه هاى جالبى از كليت اجتماعى را آشكار مى سازد. رويكرد شديداً ايده آليستى و به واقع اخته و خنثى به «فرهنگ» وجه اشتراك بسيارى از اين كارهاى فرهنگى است. اين فرهنگ همچنان در جست وجوى نوعى امر «ناب» و نوعى «اصالت» است و به بيان بهتر، خودش را هنوز زيادى جدى مى گيرد. فضاى سرد و زيادى تر و تميز كتابخانه هاى تازه تاسيس فرهنگسراها با آن ميزهاى نو و براق و سكوت كشنده آن مبين اقبالى ديرهنگام و مايوس به حوزه اى سراسر مجزا شده و «ناب» است. فرهنگسراى ارسباران، فى المثل در عنوان انگليسى سردر خود از عبارت عجيب Art Cultural Center استفاده كرده است. جاهاى ديگر نيز به تركيباتى مثل house of Culture يا cultur Center برمى خوريم. ساختمان هايى به شدت تر و تميز با فضاهايى خالى و چهره هايى عبوس. گرايش درونى و مهار شده اين «مراكز فرهنگ» خنثى كردن فرهنگ و بدل ساختن آن به نوعى دكوراسيون است. فرهنگ بدل به دكور و تزئين مى شود. اين گرايش پردامنه عملاً تمام حوزه هاى سمبليك را فرا مى گيرد. فرهنگ بى خاصيت مى شود. نمونه اخير آن ريخت و پاش عظيم براى برگزارى همايش عجيب و غريب «هند و جهانى شدن» بود. اين همايش كه از چندين ماه قبل تبليغات وسيع آن در سطح شهر و در قالب انواع پوستر ها و بروشور ها و خبرنامه هاى پرزرق و برق و «دكوراتيو» شروع شده بود، به خوبى استحاله فرهنگ به دكوراسيونى خنثى و بى خاصيت را نشان مى دهد. منطق اين قسم استحاله همان منطق «هنر» خوشنويسى است. در اين هنر «اصيل» و «ايرانى» اصل بر فرماليزاسيون يا همان صورى ساختن تام و تمام يك محتواى كاملاً غايب و سركوب شده است. منطق خوشنويسى، تقديس موضوع به بهاى بى معنا كردن موضوع است. خوشنويسى با زبان و عبارات زبانى سروكار دارد. ولى غلبه تام و تمام فرم در اين هنر، معنى را سراسر عقيم مى گذارد. در سياه مشق، فى المثل عملاً نمى توان جمله ها را خواند. گره خوردن خوشنويسى با مفهوم «نوعى» هنر قدسى و متعالى به خوبى پيوند زيبايى (شكوه) و بى معنايى را به نمايش مى گذارد. شكوهمند ساختن به قيمت بى معنا ساختن تحقق مى يابد. از تذكر «لطفاً در اين مكان سيگار نكشيد» كه به خط نستعليق در تاكسى يا مكان ها عمومى نوشته شده گرفته تا خبرنامه پر زرق و برق و «خوشنويسانه» همايش هنر و جهانى شدن، مهم جلوه دادن امر بى معنا يا به واقع شكوهمند ساختن امر ناموجود اصل اساسى است. اين مكانيسم در غالب شاخه هاى «فرهنگ» وطن دست اندركار است. اخيراً كتابچه اى توسط دفتر روابط عمومى شركت مخابرات ايران چاپ شده است با عنوان «بهره ورى، آفرينش فراوانى است.» اين كتابچه، مجموعه اى است از «پيامواره»هايى درباره مفهوم بهره ورى به منزله مفهومى كليدى در مديريت به خط نستعليق و در صفحاتى تذهيب شده. لحن همه اين پيامواره ها لحنى بس شاعرانه و رمانتيك است: «بهره ورى از جنس جان است و نه از جنس جسم، كه يعنى: نرم افزار و نه سخت افزار. جانى شيفته درآمده در پيكره اى موزون و متوازن.» يا «بهره ورى دميدن روح انسانى انسان است، در پيكره ابزارى جهان.» اين كتابچه «دولتى» كه سراسر ضد بهره ورى است - زيرا به سختى قابل خواندن و فهميدن است - نمونه اعلا و متاخرى است از تلاش براى تقديس جنون آميز چيزى كه مطلقاً وجود ندارد. كاربست ناآگاهانه خوشنويسى گرايش درونى و فريبكارانه اين تلاش را عيان مى سازد. فرهنگ اخته مى شود. فرهنگ از طريق تهى شدن تام و تمام و بى معنا شدن كامل، در فضاى «ناب» و خنثى، در ميان گازهاى «نجيب» آزمايشگاهى ايدئولوژيك، تقديس و تكريم مى شود. اين همان تجربه مدرنيته به منزله تجربه امرى سراسر خيالى و موهوم است كه به قول مارشال برمن، ويژگى تجربه مدرنيته در جهان سوم است. (ايده خوشنويسى و تقديس از طريق بى معنا كردن را مديون دكتر يوسف اباذرى ام). ۴- نمونه ديگر اين نوع تبديل فرهنگ به دكوراسيونى بى خاصيت همان جعل معادل هاى «ناب فارسى» براى اصطلاحات خارجى است. ناب گرايى (Porism) اين جريان، چه در متون فلسفى و چه در برگزيده هاى فرهنگستان، پيرو همان منطق خوشنويسى است. اين نوع فرماليسم، فرماليسم نحس و فرساينده اى است.تمام اين جريان ها دست اندركار خنثى كردن فرهنگ از طريق جدى گرفتن ساده لوحانه آنند. آن به اصطلاح جنبش دانشجويى كه قصد دارد منزلت نوعى عامل يا سوژه تغيير را داشته باشد، از اين اتهام مبرا نيست. اكنون كه راديكاليسم سياسى، يعنى دخالت در عرصه سياست به شيوه اى بى واسطه امكان پذير نيست، انتقال اين راديكاليسم به عرصه نظريه و «كار فرهنگى» چگونه ممكن است؟ پيشتر در مقاله اى با عنوان «دانشگاه و انقلاب در فرم»، به زيبايى شناختى كردن راديكاليسم يا به واقع تلاش براى راديكال كردن كنش زيباشناختى و فرهنگى به منزله كنشى واجد سويه هاى انتقادى- اعتراضى پرداختم. حتى آن مقاله نيز كه «سياسى ماندن» را تلويحاً پيش فرض كنش زيباشناختى گرفته بود، از خطر درغلطيدن به غير سياسى شدن و تن سپردن به «بازى هاى فرهنگى» صرف مصون نيست. البته مسئله در اينجا تلاش براى تحقق نوعى فردگرايى انتزاعى به منزله نقطه شروعى است كه مى تواند در مرحله بعدى رفع شود و تعالى يابد (Aufhebung). مسئله اين مقاله، اين بار سياسى كردن فرهنگ و به واقع نزديك كردن فرهنگ و سياست به يكديگر آن هم بدون افتادن در دام مفاهيمى نظير «تعهد» و غيره است. در اينجا نيز باز مركزيت مفهوم فرم به منزله مكان تحقق راديكاليسم مطرح است البته بدون آنكه گرفتارى هاى فرماليسم و «بازى با نشانه ها» پيش آيد. ۵ _ هنر نمودى زيباست. با زيباشناسى كار چندانى نمى شود كرد. اثر هنرى قادر نيست در واقعيت تصرف كند. كنش زيباشناختى به شكلى بى ميانجى به هيچ رو كارى از پيش نمى برد. با ميانجى يا وساطتمند ساختن آن نيازمند تلاش براى به درون كشاندن آگاهانه پاى تناقضات وضع موجودى است كه اثر هنرى را صرفاً «اثرى هنرى»، نمودى صرف و بى خاصيت مى داند. نگاهى به آثار هنرى جوانان وطن، چه در نمايشگاه هاى هنر كانسپچوال و نقاشى هاى انتزاعى و چه در جشنواره هاى فيلم كوتاه و جايزه هاى ادبى شعر و قصه، اين نكته را آشكار مى سازد كه زيباشناسى و كنش هنرى، به رغم تكانه هاى پاسخ نيافته درونى اش، بيش از پيش از امر انضمامى و واقعيت سياسى فاصله گرفته است. اين به معناى تمناى سياسى كردن بى واسطه و متعمد ساختن هنر نيست، بلكه مسئله درج با واسطه (Mediated) امر سياسى در كار هنرى است. اشعار نو اكنون چيزى جز تلاش هايى حقير براى دست و پنجه نرم كردن كودكانه با گرفتارى هاى روان شناختى خود نيست. هيچ رمانى نوشته نمى شود كه با قدرت با تاريخ معاصر بازى كند. هيچ رگه اى نه از الهيات، نه سياست، نه تاريخ در داستان هاى كوتاه پيدا نيست. فرديت گرايى انتزاعى و خام اغلب اين آثار، هر چند سويه اى ضرورى در كليت اجتماعى است، اما در شكل ناآگاهانه و بى واسطه آن خود يارى رسان فرآيند خنثى و عقيم كردن فرهنگ است. فرد راديكاليست فرهنگى، به قول فرهادپور بايد اين دوگانگى اسكيزوفرنيك را در درون خود بپذيرد كه هم بودلر و كافكا بخواند و هم مصوبات مجلس را در روزنامه ها دنبال كند. فروگذاشتن يكى از اين دو در شرايط فعلى موجودى ناقص الخلقه و خودشيفته و جزم انديش خواهد ساخت. اكنون كه گرايش هاى پست مدرنيستى دهه هفتاد ظاهراً رو به زوال است راديكاليسم جوانانه مفروضى كه در ذهن داريم، نيازمند رهيافتى سياسى تر به همان «كار فرهنگى» است. آن كه «كار فرهنگى» مى كند بايد شجاعت روبه رويى با اين آگاهى را داشته باشد كه او نهايتاً با نمودى زيبا و توهمى «شريف» روبه روست و نه چيزى بيشتر. ۶-فرهنگ، به رغم آنكه حامل خاطره زنده و بالفعل توحش است، در بطن خويش واجد وعده اى است. وعده اى براى جهانى بهتر. اين وعده نه هرگز به شيوه اى صريح و بى واسطه بلكه با ميانجى هايى بسيار و زير انبوهى غبار و ناخالصى بشارت داده مى شود. فرهنگ، كه ريشه در خون و شقاوت دارد، حتى آنجا كه قادر به اذعان به اين تبار كثيف مى شود، نيز پيشاپيش وعده اش را بشارت داده است. بنابراين مسئله به هيچ رو تقديس و جدى گرفتن فرهنگ «ناب» و تلاش براى رسيدن به سپيده دمان باشكوه آن نيست. فرهنگ تا حد زيادى از فرهنگ تهى است. وعده سعادت و رهايى بخشى فرهنگ به منزله نوعى دشوارى و عنصر معمايى در دل آثار هنرى جاى دارد. اثر هيچ اشاره مستقيمى نمى كند. بنابراين سخن از تعهد و از اين دست نيست.وعده پنهان فرهنگ همچون معمايى است كه به محض حل شدن محو مى شود. درك مسائل تفكر به منزله معما حق مطلب را در مورد آن به خوبى ادا مى كند. مسئله نه عيان ساختن تام و تمام و دقيق اين معما بلكه فراهم كردن زمينه براى ظهور برق آ سا و گذراى آن است. سياسى كردن فرهنگ يا همان گره خوردن فرهنگ و سياست گرهگاه مواجهه با اين وعده و تلاش براى منكشف ساختن آن است. راديكاليسم فرهنگى، بس به دور از بازى صرف با نشانه ها و نخبه گرايى و تمناى امر «ناب»، درگير همين وعده و دلالت هاى سياسى آن است. آنكه كتاب به دست مى گيرد بايد توان مواجهه با شقاوت نهفته در پس حروف نجيب و آرام را داشته باشد و همچنين توان آرى گفتن به وعده «جهان بهتر»ى كه در قالب يك معما ظاهر مى شود.از اين حيث، راديكاليسم جوانانه تعبير گويايى است. پيوند جوانى و معما و وعده درونى فرهنگ راديكاليسم را در اين معناى خاص بر مى سازد. ۷- روز بر مى آيد. اين كه چهره جهان هيچ تغييرى نكرده است پيش فرض دردناك تمام كسانى است كه رويه «نامگذارى دوباره» را آغاز كرده اند. اكنون مسئله نه تغيير راديكال، بلكه ايجاد گسست هاى گاه و بى گاهى است. كاستن از سرعت زمان ايدئولوژيك نام زدايى از مشهوران، ناميدن آنانى كه به محاق رفته اند و تكان دادن مردگانى كه هنوز به اميدى نوميد شده وصل اند

No comments: